شهرآرانیوز؛ بدون تردید واقعه عاشورا و اتفاقاتی که در آن روز افتاد، یکی از وقایع مهم و تأثیرگذاری است که در تاریخ اسلام به وقوع پیوسته است. در طول سالها و قرنها، هیچچیز نتوانسته است اندکی از حرارت آتش عشق حسینبنعلی (ع) و سوختن بر مصائبش را در دلهای شیعیان کمرنگ کند. واقعه عاشورا، در مقایسه با رخدادهایی که در قرون نخستین اسلامی رخ داده، بی تردید پس از ظهور اسلام، مهمترین اتفاق شناختهشده است. به همین دلیل، عنایت به آن و نگارش تاریخ آن، جدیتر از دیگر رخدادها بوده و آثار بیشماری در اینباره نوشته شده است.
متأسفانه بسیاری از این تواریخ از میان رفته است، با این حال در میان آثار برجایمانده، کلیت حادثه بلکه بسیاری از جزئیات آن، ثبت و سیر تاریخی این رخداد از حرکت امامحسین (ع) از مدینه تا شهادت آن حضرت و اصحابشان در کربلا، در منابع ضبط شده است. اختلافاتی در نقلها، درباره برخی رخدادها و اشخاص و گفتهها و مکانها هست که جای نقد و بررسی دارد. تا به امروز آثار گوناگونی در تحلیل و تبیین قیام عاشورا نوشته شده است. همه این آثار با استفاده از منابع تاریخی سدههای نخستین به رشته تحریر درآمده است.
حجتالاسلاموالمسلمین دکتر رسول جعفریان، مورخ و عضو هیئتعلمی دانشگاه تهران، سالهاست مقالات و کتابهای گوناگونی در تحلیل قیام عاشورا و منابع تاریخی آن نوشته است. در این گفتگو برآنیم به این نکته بپردازیم که بازنگری در تاریخ قیام عاشورا چه ضرورتی دارد.
در سالهای گذشته، چندین کتاب به نام «مجموع اخبار کربلا» منتشر شده است. درواقع، خیلی قدمهای مهمی در این راه برداشته شده است. به نظرم بازنویسی تاریخ کربلا براساس متون متقدم، از شیخ عباس قمی شروع شد. «نفس المهموم» بر این اساس نوشته شد. تحقیق تاریخی درباره وقایع عاشورا را صالحی نجف آبادی تقویت کرد. او به دنبال اهداف خودش برای تحلیل کربلا بود، اما مجبور بود متون را زیرورو کند.
حاشیه کار او این بود که بحث «ارجاع به منابع» مهم است. مخالفان و ناقدان هم این روش را دنبال کردند؛ البته جو عاطفی و سیاسی در تحلیل کربلا روی خیلی از کتابهای دهه پیش از انقلاب اسلامی مؤثر بود، اما هیچ کدام از نظر منبع نگاری به مسئله توجه نکردند. بعد از انقلاب، با کاری که روی مقتل ابومخنف شد و متن مقتل او از طبری جدا و مستقل منتشر شد، این روش به پیش رفت. به تدریج، بحث منبع شناسی در رشتههای تاریخ در قم و دیگر نقاط کشور اهمیت یافت.
کتابهای تازهای هم از قرن سوم درباره امام حسین (ع) منتشر شد که بخش ویژهای از «طبقات ابن سعد» و «انساب الاشراف» بود. زمانی، گروهی نشستند و کتاب تاریخ امام حسین (ع) را نوشتند و این کار در آموزش وپرورش انجام شد. بیست واندی جلد شد. کار خوبی بود؛ البته مانند بقیه نمونه ها، دید افراد مهم بود. اینها اخباری از منابع ضعیف را هم آوردند.
برخی دوست دارند به کتابهایی مانند «لهوف» و حتی «ناسخ التواریخ» اطمینان کنند، با این حال همین که از قدیمیترین متون شروع کردند و جلو آمدند، جالب توجه بود. از نظر نقد منابع، کارهای دیگری را هم آقای محمد اسفندیاری، صحتی سردرودی، عبدا... حسینی و مصطفی صادقی منتشر کردند. اینها بیشتر تحت تأثیر بحث تحریفات عاشورا بودند که مرحوم آیتی مطرح کرد، آقای مطهری ادامه داد و بعد از انقلاب اسلامی، اینها براساس منبع شناسی، آن را دنبال کردند. بنده هم مختصری در این باره نوشته ام.
به هرحال این سیر را که شما نگاه بکنید، نتیجه اش همین شده است که امروز میفرمایید خب ما یک «متفق علیهی» درباره کربلا داریم، این را میشد اوایل دهه ۵۰ هم گفت، اما حالا خیلی بهتر گفته میشود. به نظرم، این مسیر هنوز نیاز به پیمایش دارد. ما هنوز روشهای علمی درستی برای شناخت اسناد و منابع تاریخی نداریم. اگر این مسیر از نظر علمی درست پیش برود، اتفاقات بهتری هم در این باره خواهد افتاد.
بنده از یک زاویه، به دو ملاحظه این مطلب را درباره عاشورا میگویم؛ یکی از این نظر که کربلا برای یک عضو جامعه شیعی، منبعی برای دریافتهای دینی، اخلاقی و ارزشی است. برگی از تاریخ است که برای شخص، مقدس است و به طور مدام او را تغذیه فکری میکند. اینجا و از این نگاه، از بنده -به اعتبار فردی که عضو این جامعه است- این نکته را بپذیرید که رویداد عاشورا یک رویداد عادی تاریخی نیست، یک اتفاق قدسی است. بخشی از تاریخ مذهبی ماست. چرا شما باید هر روز چندصفحهای از قرآن را بخوانید و روی آن تأمل کنید؟
برای اینکه به شما گفته میشود تأمل در آن و حتی نفس مرور کردن بر آن، ثواب دارد. درباره روضه خوانی عاشورا هم همین طور است. احادیث زیادی مؤید این معنا نقل میشود. این نگاه و قرائت، هم منبع معنویت برای این شخص است که این اعتقادات را دارد و هم سبب الهام گرفتن از آن تعابیر و آن روضهها و آن تاریخ مذهبی است. اما از وجهی دیگر، تفسیر مجدد، به لحاظ تنوعی است که در برداشت از این قبیل رویدادهای تاریخی وجود دارد.
درحقیقت، هنوز آدمی نمیداند چرا این قدر میشود از تاریخ برداشتهای متنوع کرد. واقعیت این طور است یا تفسیرهای ما با پیش فرضهای ما این گونه است؟ به نوعی معنایش این است که ما نیازمند تفسیر مجدد آن هستیم. این نوع وقایع، در نهاد ما، مثل درختی است که در وجود ما کاشته میشود و فهم آن، بسته به زمینهها و آب و خاکی است که در آن میروید. ازسوی دیگر، اینکه اطلاعات تاریخی ما به مرور بیشتر میشود، درک اجتماعی و سیاسی ما بهتر میشود و ما روشنتر میتوانیم آن را تفسیر کنیم.
اتفاقا من، این نکته را درباره عاشورا بگویم که از همان روز اول کسانی که ما را تحت تعلیم قرار میدهند، تحلیلهای خاصی برای ما ارائه میکنند، اما اندکی بعد و به محض اینکه ما کتاب دست بگیریم و بخوانیم، دیدمان عوض میشود؛ یعنی خیلی اوقات و برای خیلیها این اتفاق میافتد. در همین صدسال گذشته، چندین تفسیر متنوع از عاشورا داشته ایم. اتفاقا همه اینها هم مستندات مهمی دارد. حالا شما از هر زاویه که بخواهید این را تحلیل کنید، از نظر معرفتی یا حتی رویکردهای سیاسی اجتماعی و تحت تأثیر ایدئولوژیهای حاکم بر ما، از نظر روانی، در شرایطی که گیر کرده و گرفتار شده ایم، همه اینها در بازتفسیر ما از عاشورا مهم بوده است.
این نکته را میدانیم که مسلمانان به مستند بودن نقل ها، بیش از هر چیزی بها میدادند، با این حال درپی آن بودند که از حادثه، گزارش دقیقی بدهند؛ گزارشی همه جانبه که بتواند روشنگر چگونگی حادثه، علل آن و نیز آثار و نتایجش باشد و نکته مهمی از نظر علمی بودن تاریخ است؛ نگارش آثاری قرص و محکم و مستند، آن گونه که مشتمل بر مواد اصلی یک رویداد تاریخی باشد.
نگارشهای این مقطع، از نظر شکلی، مانند احادیث و به صورت تقطیع شده، عرضه شده است و با وجود آنکه درکل از نوعی تسلسل تاریخی برخوردار است، شکافهایی میان روایات دیده میشود. در مواقعی، چینش نقلها نیز سلیقهای است؛ هرچند در مواردی، این سلیقه از پایهای منطقی برخوردار است که باید کشفش کرد.
دست کم باید روشی را در یک دوره تاریخی از نظر نگارش شناخت تا راحتتر بتوان درباره آن قضاوت کرد. درمیان قوتها و ضعف ها، باید ارزیابی کرد که سطح علمی این آثار چقدر است. آثار دورههای بعدی، علمیت کمتری دارند؛ البته خود این یک امتیاز است که اینها نزدیک حادثه هستند و آثار دورهها به دلیل دور بودن، اصولا ارزش علمی زیادی نمیتوانند داشته باشند.
با همین معیار، اگر به تاریخ نگاری اسلامی در دورههایی مانند ایلخانی و تیموری نگاه کنیم، دربرابر تغییر نگاه به ذکر سند و نقل نکردن آن، نگارش آثار سست و گزارشی برگرفته از دیگر متون، بیشتر بدون ارجاع و نیز بی دقتی و غلبه نگاه داستانی بر نگارشها را میتوان به عنوان برخی ویژگیها بیان کرد.
غلبه افکار و اندیشههای خاص در این دورههای تاریخی، منوط به شناخت طرز تفکر رایج میان مردم و عالمان است؛ برای مثال در دورههای ایلخانی و تیموری، به تدریج رنگ تصوف بر فرهنگ جامعه غلبه میکند. این رنگ، پیامدهایی در عرصه نگاه به تاریخ و تحلیل آن دارد. اثری مانند «روضه الشهدا» کاملا زیر سیطره تفکر عرفانی است. این البته جدا از رنگ ادبی اثر یادشده است که خود بحث دیگری است و تسلط آن هم، منبع را از «علمی بودن» دور میکند.
در دورههای نخست، چیزی به نام تحلیل تاریخی به صورت مستقل، مدنظر نیست و گزارش اصل حادثه، محور اصلی است. در این متن ها، جز در نمونههایی اندک، در بیشتر نمونهها نمیتوان گرایش راوی را به دست آورد؛ چون گویی هدف، ثبت اصل حادثه بوده است. در این باره، بیش از همه مقایسه آن آثار با آثار ادوار بعد مهم است.
یک مسئله مهم در تفاوت میان دوره اول (سه قرن نخست اسلامی) با ادوار بعدی، این است که تسلط نگرشها در ادوار بعدی، رو به افزایش است، درحالی که در نسل اول کمتر است.
میدانیم که در هر دوره، نقلهای مربوط به یک رویداد تاریخی، بسته به اهمیت آن برای نسل حاضر که شنونده و خواننده هستند، تفسیر خاص خود را دارد. بدون شک این امر روی نگارش اثر میگذارد. به طورکلی میتوان گفت هرچه به ادوار جدیدتر وارد شویم، فشار این تحلیلها و تفسیرها بیشتر میشود. در مراحل بعدی، رکن «گزینش» از میان نقلهای قدیمی و درواقع غربالگری در آن ها، اتفاقی است که میافتد تا تحلیل یعنی تسلط نگرشهای نویسنده بر آن رویداد، راحتتر انجام شود.
طبعا گزینش، یعنی استفاده از برخی نقلهای مربوط به آن رویداد، ما را با محدودیتهای بیشتری در منابع متأخر روبه رو میکند. به عبارت دیگر، دوره نخست نگارش، اغلب از شمار بیشتری نقل برخوردار بوده و هنوز بار تحلیلی زیادی بر آن سوار نشده است، درحالی که در دورههای بعدی، گزینش بیشتری میشود و تحلیلها افزایش مییابد. این تحلیل ها، بخشی در امتداد همان غلبه نگرشهای خاص مانند آنچه درباره تصوف گفته شد -و میتواند ایدئولوژیهای دیگر هم باشد- خواهد بود.